1.ما هم مثل بقیه این روزها رو میگذرونیم،به امید تموم شدن خبرهای بد و به امید،شنیدن بوی بهبود ز اوضاع جهان(: بازی میکنیم.مشق مینویسیم.فیلم سینمایی های شبکه ی پویا رو هر روز میبینن.با گوشی بازی میکنن(مجبوریم آقا مجبور).شبا با هم آنشرلی میبینیم.کتاب میخونیم.بازی میکنیم.آشپزی میکنیم.اونا بهم میریزن و من پشت سرشون جمع میکنم و این چرخه ادامه داره.

2.خدا رو سپاس که نعمت اینترنت رو این روزها به ما ارزانی داشت (: وگرنه دق میکردیم.اینجوری از طریق گروه های خانوادگی و تماس تصویری از جیک و پوک هم با خبریم و دلتنگی ها کمتر میشه.تازه چند روز پیش یه گروه زدیم متشکل از خانوم های جوان فامیل و هر روز تجربه های آشپزی مون رو به اشتراک میزاریم و این خیلی لذت بخشه و  کلی انگیزه و ایده میده به آدم. 

3.قرار شخصیم ادامه داره و فردا هشتمین روزی هست که روزه میگیرم.نمیگم همیشه و در همه حال خوب بودم.نه.ولی بیشتر اوقات خوب بوده و این یک احساس و حال درونیه بنظرم.من قلق خودم دستمه و میدونم اینجوری بهتر میشم.امشب داشتم به این فک کردم که امسال با همه ی خبرای بدش، بر خلاف سال گذشته اوضاع شرکت میم روبراه شد و مشکلات مالی مون کمتر شد و ماجرای شین تمام شد و مشکلات خانواده ی پدری هم کمتر شده و همین ها کلی برای من جای شکر گذاری داره و دارم سعی میکنم سیاه نبینم همه چیز رو.

4.از خواهر زاده یه سری فیلم خارجی گرفتم که ببینم.قسمت اول سریال "چرنوبیل" رو دیدم.با اینکه موضوعش جالب و واقعیه یکم خشن بود به نظرم." تلقین" و "پنج وجب فاصله" هم بودن که دومی رو تا نصفه دیدم و فرصت نشد دیگه.اگه دیدید و نظری دارید بگید بهم.

5.امشب بازیشون این بود.با پتو خونه درست کردن و زیرش آتیش روشن کرده بودن(مثلا).چون اینا خونشون تو قطب جنوب بوده.از این خونه یخی ها که تو کارتون پینگو هست.پنگوئن ها هم دوستاشون بودن‌.بعد خرسای قطبی قرار بوده بهشون حمله کنن و اینام نقشه کشیدن و فرار کردن و اومدن خونشون تو قم! (زیر میز آشپزخونه).سر راه یه توک پا با عجله اومدن از سوپر مارکت (من ^_^) خوراکی و آذوقه گرفتن.حرفهایی که بین خودشون و در حین بازی میزنن خیلی با حال بود و من بیشتر مواقع یواشکی گوش میدم حرفاشون رو!

6.به تبع خونه نشینی و وقت بیشتری که با هم میگذرونن دعواها و کل کل هاشون هم خیلی خیلی بیشتر شده. دیگه وارد جزئیات نمیشم.فقط امروز صبح که موطلایی داشت مشق مینوشت و باید با "خواهر" جمله میساخت خانوم کوچولو سریع برداشت گفت؛ بنویس خواهر من مایه ی دردسر است!!! (خودش رو میگفت بچم)

7.موطلایی خیلی حرفه ای شده تو دوچرخه سواری و قشنگ مسیرهای طولانی رو بدون کمک و توقف طی میکنه.دختر خاله،که دو سال بزرگتر از خودشه : موطلایی چقد خوب میری! چه جوری یاد گرفتی انقدر زود؟ موطلایی درحالی که باد به غبغب انداخته : الکی که نیست! شب تا صبح، صبح تا شب رکاب زدم و روندم تا به اینجا رسیدم! راست میگه البته.دهن مارو سرویس کرد این مدت(:

8.دو سه هفته پیش چقدر در مورد پانزده اسفند برنامه ریختیم و صحبت میکردیم.در مورد آرایشگاه و لباس خودمون و بچه ها و خیلی چیزای دیگ.حتی یادمه من کلی حرص خوردم که میم شیفت شبه و اگه نتونه مرخصی بگیره چه کنیم! حالا ۱۵ اسفند شده و قرار نیست هیچ کدوم از اون کارها انجام بشه و خدا برای هزارمین بار به من حالی کرد که صبر کن.عجله نکن.ببین من برات چه خوابی دیدم.بعد حرص بخور(:

9.خنده مسری یه بچه ها.دیدین یکی میخنده بقیه هم، حتی اگه دلیلش رو هم ندونن، بی اختیار لبخند میزنن؟ بخندید و پخش کنید ویروس خنده رو.لازم نیست هر روز بریم و ته و توی  همه ی خبرهای ویروسی رو دربیاریم.الان دیگه هرچی لازم بوده بدونیم رو میدونیم.فقط بهداشت رو رعایت کنیم و خونه بمونیم.همین (:


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها