صبح دوشنبه سی اردیبهشت ۹۸ بیدار که شدیم هوا ابری و خنک بود.امروز آخرین روز مدرسه موطلایی هست و دیشب برنامه ریختن که امروز دوتایی با هم برن‌ و خوش بگذرونن.صبحانه شون رو خوردن و براشون سیب زمینی سرخ کرده و بیسکوییت گذاشتم و تو نم نم بارونی که میزد قدم ن رفتیم مدرسه وتا نیم ساعت دیگه باید برم دنبالشون.امروز وسایل و پوشه کار و مدارکشون رو هم باید تحویل بگیریم.

از وقتی برگشتم خونه غرق سکوت و آرامشه و این سکوت و آرامش من رو غرق در خیال پردازی های مادرانه کرده.به بزرگ شدنشون فکر میکنم و اینکه چه اتفاقی می افته و چه شکلی میشن و از تصور اون لحظات غرق در لذت وشادی میشم.

کاشکی دنیای واقعی مون هم به همین لطافت و زیبایی بود.هر طرف سر میچرخونی درد و غم و غصه است و نگرانی و ترس از آینده و بیماری های جسمی و روحی آدمها.کاشکی دنیا و کائنات این روی بدش رو بهمون نشون نمیداد هیچوقت!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها