دو تا لیوان شیر و کلوچه آماده کردم براشون و گذاشتم جلوی تلوزیون و زدم پویا.پتو و بالشتم برداشتم و اومدم یه گوشه و خزیدم زیر پتو و اشک و اشک و اشک.اینقدر که به هق هق افتادم.از دست زن آرامش طلب و صلح جوی درونم حسابی عصبانی ام.یاد گرفته تا نقشه ای کشیدم و تصمیمی گرفتم و برنامه ای ریختم و به هر دلیلی عملی نشد سریع نصیحت کنه که عیبی نداره و بی خیال و سریع یه تصمیم جایگزین براش بگیره.از زن طغیانگر درونم ناراحتم که مدتهاست به خواب زمستانی فرو رفته و اجازه داده که این زن صلح جو و آرامش طلب هی از خودش و خواسته هاش بگذره و هی کوتاه بیاد و هی اندوه وغم ِ تو دلش بزرگتر و بزرگتر بشه.

+خدایا میشه دو سه ساعتی بخوابم و وقتی بیدار میشم همه چیز فراموشم شده باشه؟!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها