یک دوره افسردگی خفیف رو پشت سر گذاشتم.شاید هم هنوز ادامه داشته باشه.ولی خوب الان بهترم.بیشتر علتش مربوط به میم بود‌ه.هنوزم کمی سر سنگینیم البته و یه قسمتیش هم مربوط به خودم.

میم کل این هفته رو تا جمعه شیفت عصره.یعنی از ۲تا۱۱شب.فردا شب خونه مامانش دعوتیم به مناسب روز مادر که البته خودش نیست و من و بچه ها میریم و سه شنبه شب هم خونه مامانم که باز اونجام تنها میریم.

خبر خوب اینکه روند کاهش وزنم خیلی سریعتر شده و اشتهام به طرز عجیبی کم.منی که یکی از لذت های بزرگ زندگیم غذا خوردن بوده.دیروز تو باشگاه که اندازه گرفتم خانومه کلی تعجب کرد که چقد زود سایز کم کردی.

حال جسمیم خوب نیست این روزها.صبح داشتم فک میکردم واقعا این حجم از استرسی که هرروز بهمون وارد میشه چه بلایی سر روح و روان و جسممون میاره و خودمون خبر نداریم.

عصری دخترها مهمون داشتن و دیدم سرشون گرمه اومدم و فیلم" اتاق" رو از روبیکا دیدم.دوستش داشتم و پر از حس مادرانگی بود.حالا نمیدونم برم بیرون با چه منظره ای روبرو میشم.خدایا به امید تو!

+ جناب محمد شرمنده من خودم کلی گرفتاری و دغدغه دارم و اصلا نمیتونم گوش شنوایی برای کسی باشم.بخصوص تو این موضوعاتی که گفتید.متأسفم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها