شین بعد از اون ماجراها و حرف و حدیث ها کلا قطع رابطه کرده با ما.حالا این چیزی نیست و خدا کنه خوش باشن و دوری و دوستی.مشکل اینه که ایندفعه دخترش رو هم منع کرده از داشتن کوچکترین ارتباط با ما.دختری که تمام بچگیش بین ماها گذشته و به پدربزرگ و مادر بزرگ و خاله ها و داییش حتی بیشتر از پدر و مادری که هیچوقت کنارش نبودن، وابسته بوده و هست.
این روزا خیلی تو دعواهای ذهنی که داشتم به مرز تنفر رسیدم ازشون.چون باعث و بانی شکستن دل پدر ومادرم شدن و این قابل بخشش نیست.میدونم که این نفرت قلبم رو سیاه میکنه ولی دست خودم نیست.
چند روزه دارم سعی میکنم دیگه خودم رو خیلی درگیر این اتفاقات نکنم و به زندگی خودم برسم.اینهمه استرسی که این چند ماه کشیدیم واقعا چه سودی داشت؟اونم برای کسی که ناراحتی خانواده اش اصلا براش مهم نیست و فقط به خودش و خواسته هاش فکر میکنه!
+منتظریم هوا خنک تر بشه و بزنیم بیرون با میم و بچه ها .
درباره این سایت