1.یکی میگفت اضافه وزن مثل یه بچه می مونه که صبح تا شب، شب تا صبح، تو خواب و بیداری، تو خونه و تو خیابون و تو مهمونی همه جا و همیشه باهاته و تو باید بغلش کنی و سنگینیش رو به دوش بکشی.میگفت حالا تصور کن یه روزی این بچه رو بزاری زمین یا حداقل با یه بچه کوچیکتر و سبکتر عوضش کنی، چقدر زندگیت راحت تر میشه و چقدر سبکبال تر میشی. و من حقیقتا از این بچه سرتقی که تو بغلمه و رهام نمیکنه خسته شدم و میخوام کم کم بزارمش زمین.شاید یه صبح شنبه پاییزی یه روز خوب باشه برای شروع. برای اینکه حال خودم رو بهتر کنم.امروز موقع پیاده روی هم زمان که باد پاییزی میخورد به صورتم و هندزفری تو گوشم بود بلند میخوندم؛ من مست می عشقم، هوشیار نخواهم شد. وز خواب خوش مستی، بیدار نخواهم شد.!

2.اتاق دخترها یک هفته ای هست مرتب نشده.این روزها زن کدبانوی درونم به یک خواب عمیق زمستانی فرو رفته و دست و دلم به هیچ کاری نمیره.اگه شما هم بودید و روزی سه بار اتاق رو مرتب میکردین و بازم هیچی به هیچی مطمئنن همین کار رو میکردین.مدیونید اگه فک کنید خانومها ذره ای ناراحت اند از این وضعیت.میرن و وسایل مورد نیازشون رو تو اون شلوغی پیدا میکنن و میارن بیرون بازی میکنن!

3.یه مدت بود تصمیم داشتم زبانم رو تقویت کنم.در همین راستا چند وقتی هست دارم به صورت لاک پشتی و آنلاین زبان میخونم.دوتا کتاب زبان تخصصی رشته خودم هم هست که میخوام یکمی که راه افتادم شروع کنم و دوباره بخونم و تمرین کنم.دیروز یه آهنگی خواهرزاده فرستاد از آلیسیا کارا با این مضمون که خودت رو دوست داشته باش و به درون خودت تکیه کن.ازش خوشم اومد و گفتم اینجا بزارمش(تو پست بعد).راستش من فک میکنم مشکل الان دخترامون بیشتر نداشتن اعتماد به نفس و نادیده گرفته شدن هست و چقدر بد و غم انگیزه که از ده دوازده سالگی اینهمه دنبال دیده شدن و جلب توجه جنس مخالف هستند.

4.امروز پنجمین روزی هست که میم عصر و شبها نیست.روزهای قبل خونه نبودیم.امروز تصمیم گرفتم بمونم و به کارهای عقب مونده برسم.باید لیست بنویسم و طبق اون پیش برم.هوا امروز حسابی ابری و گرفته است.

5.چند وقته به عوض کردن اسمم فک کردم.دلم پیش همون "طلوع ماه" ئه که وبلاگ نویسی رو باهاش شروع کردم.دیگه انگار ترسی از شناخته شدن و پیدا شدن توسط دیگران ندارم.زین پس همون طلوع ماه سابق در خدمت شماست ^_^


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها