1.داشت برام پیام می اومد.بازم از طرف همون غریبه ای که نمیدونستم کیه و میدونستم کیه! میخواستم انکارش کنم و دنبال یه راه فرار بودم.وجودم پر ترس بود.نمیتونستم تشخیص بدم خوابم یا بیدار.چشامو بهم زدم و باز کردم و بیدار شدم و چه بیداری شیرینی بود اون لحظه.وقتی میفهمی همش یه خواب بوده.گوشیمو چک کردم و همون موقع ساعت ۶ صبح روز جمعه خبر فوت پدربزرگ.امروز کنار تابوت بغضم ترکید و گریه کردم و آروم شدم.ولی همچنان مرگ برام یه موضوع پیچیده و مبهم و ترسناکه.چون نمیدونم و نمیفهمم که چه اتفاقی می افته و چی میشه و کجا میریم.

2.این چند روز علاوه بر این موضوع، آزار و اذیت های اون آدم روانی هم روانمون رو به باد داد.طوری که دیشب که میخواستم بخوابم فک میکردم یعنی صبح میشه این شب؟چطوری شین با یه تصمیم اشتباه همه رو گرفتار و درمانده کرده.پدر و مادرم دارن نابود میشن از این غم.

3.یه آدمی هست که کلی ادعاش میشه تو همه چیز و بیشتر از همه تو مسلمونی.بعد هربار که میبینیش داره از یکی بد میگه و ایراد میگیره و مسخره میکنه.همیشه ها.دست خودم نیست ولی ناخودآگاه فراری ام از مصاحبت باهاش و شنیدن حرفهاش.خیلی دلم میخواد یه روز بهش بگم ببین اسلام بر پایه اخلاق بنا شده.نه خودبرتر بینی و مسخره کردن و ایراد گرفتن دائم از دیگران.آخ آخ! حیف که به دلیل نسبت فامیلی نمیشه همچین حرفی رو بهش زد.یا حداقل من آدم رکی نیستم.

4.چهار پنج روزه که از اخبار ( ایران و جهان) دور بودم.نه تلوزیون.نه رادیو.نه وبگردی.نه کانال و سایت ها و خبرگزاری ها و. برعکس هفته قبل که مدام پیگیر خبرها بودم و حرص میخوردم.خیلی زود عادت میکنی به همه چیز.به بی خبری هم.الان دیگه برام مهم نیست که کی چیکار کرد و کی چی گفت و کی گفت بجنگیم و کی گفت مذاکره!

5.امروز دخترها پیشم نبودن تا همین یکساعت پیش.موقع خواب خانوم کوچولو تو بغلم گفت بگم چرا نباید ما می اومدیم؟ گفتم چون اونجا شلوغ بود.راه زیاد بود و هوا سرد بود.یهو پرید وسط حرفم و گفت آهان یا ممکن بود مثلا بیاد ما رو با خودش ببره!!! نمیدونم چرا، نه اینکه همش از رو ترس باشه یا چیزی بهش گفته باشیم یا اتفاقی افتاده باشه.نه.ولی ایشون همیشه تخیلات قوی و فعالی در مورد این موضوع داره.مثلا چندباری پرسیده که چه شکلیه و کجاها بیشتر هست و خونه اش کجاست و تو خونه ی ما هم میتونه بیاد؟ اگه دستت رو ول کنم تو پارک چی میشه و .البته من همیشه بهش اطمینان میدم که من و بابا همیشه مراقبت هستیم و هیچ اتفاقی نمی افته و فقط باید یه سری نکات ایمنی رو رعایت کنی.

6.تلوزیونمون هم سوخت تو این بلبشو و چون هزینه اش زیاد بود فعلا در بی تلوزیونی به سر میبریم.نتیجه اش این شده که سروصدا و آلودگی صوتی کمتری تو خونه هست و دخترها مجبورن به جای دیدن کارتون و شبکه پویا یه سرگرمی جدید پیدا کنن.کلا صحبت های درون خانوادگیمون بعد از این اتفاق خیلی بیشتر شده.

7.فیلم "خانه پدری" رو چند روز پیش تا نیمه دیدم و دیگه فرصت نشد.امشب که میم نیست و تنهام تصمیم گرفتم بقیه اش رو ببینم.فقط نمیفهمم چرا این فیلم اینهمه سال توقیف بوده؟یعنی آقایون منکر این بودن که این همه سال تو نظام و فرهنگ مردسالارانه ایرانی به زن ها ظلم شده و مورد ستم قرار گرفتن؟

8.نمیدونم چرا اینجوری شده.این زمستون و این ماه ها و این یکی دو سال اخیر برامون پر از غم و خبرهای ناخوشایند بوده.قاصد روزان ابری، داروگ، کجاست که ازش بپرسیم بالاخره کی میرسد باران.؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها