به دعوت

شارمین عزیز در آخرین ساعات سال نود و هشت میریم که داشته باشیم هشت لبخند برگزیده امسال رو! البته لبخند و حال خوب زیاد بوده و خیلی هاش رو یادم نیست و کوچولو موچولو و ساده هستن واسه من اغلب.

1.اولین روزهای سال ۹۸.رفتیم یه جای دور و خارج از شهر.بالای تپه ها.دنیا زیر پامون بود.نشستیم اون بالا حرف زدیم و خندیدیم از ته دل (:

2.صبح 31 شهریور که رفتیم مدرسه برای جشن شکوفه ها و موطلایی کلاس اولی شد.یه حس عجیب و دوست داشتنی ته دلم بود.یه بار که رفت برای یه کاری و برگشت نشناختمش (تو روپوش مدرسه) و کلی خندیدیم (:

3.تو اون روزهای آشوب آبان ۹۸ و قطعی نت وقتی تو بیمارستان بودم برای عمل مامانم، صبح زود خبر دادن که برادرزاده ام به دنیا اومده و من این خبر رو با خوشحالی زیاد به مامانم گفتم (:

4.تولدی که امسال برای دخترها گرفتیم و هدیه سوپرایزی که میم گرفت براشون و برق چشاشون وقتی دوچرخه رو دیدن و باز هم لبخند ما (:

5.وقتی خواهر میم تماس گرفت و گفت که خواهر کوچیکه جواب مثبت داده و قبول کردن.قشنگ یادمه.اول صبح زنگ زد و تبریک گفتیم و کلی ذوق کردم براشون (:

6.یه شب که تنها بودم و میم از راه دور یه کلیپ فرستاد که به اسم من بود و مخصوص مخصوص خودم.کلی ذوق کردم و نیشم با دیدنش تا بناگوش باز شد (:

7.آخرین باری که جمع شدیم خونه مامانم همگی و کلی حرف و بازی و سروصدا داشتیم.(آخرای بهمن بود گمانم).اون شب یکی از معدود شب هایی بود که ناراحتی و حرف و حدیثی نبود و بدون دغدغه شاد بودیم و خوش گذشت (:

8.دونفره هایی که با میم داشتیم.آخرین بار همون اواخر بهمن بود که بچه ها رو گذاشتیم جایی و رفتیم بازار و کلی خرید کردیم بدون دغدغه و بدون حساب و کتاب. داشتن پول تو حساب همیشه دلیل بزرگی برای شادیه (:

پی نوشت یک: دعوت میکنم از همه شماهایی که اینجا رو میخونید.بنویسید و با یادآوریشون لبخند بزنید.

پی نوشت دو: اینجا از صبح زود داره بی وقفه بارون میاد.بارون برای ما کویر نشین ها یعنی روزهای خوب در راهند.

پی نوشت سه: دخترها تخم مرغشون رو رنگ زدن و سفره هفت سین شون رو هم چیدن و این وسط هی میرن تو بارون و میان و شادی میکنند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها