امروز ۲۴فروردین هست و موطلایی هم متولد۲۴مهر ِ و امروز ۶/۵سالش کامل میشه.

یادم میاد روزهای اول تولدش که چقدر ۶سالگیش برام دور بود.همینقدر که الان و اینجا ۱۶ سالگیش برام دوره و فک میکنم یعنی اون موقع چه شکلی میشن؟من چه جوریم و کجام؟ارتباطمون با هم چه شکلیه و کلی سوال دیگه.واسه همین میخوام بیشتر ازشون بنویسم.برای بعدها و روزهایی که دیگه کودک نیستند و وارد دنیای نوجوانی شدند و من از این دریچه دوباره بتونم برگردم به روزهای کودکیشون.

1.با همه ی علاقه و محبتی که بینشون هست به عنوان دوتا خواهر و دوتا همبازی و دوتا شریک تو خیلی چیزها، چیزی که این روزها زیاده وسط بازیهاشون دعوا و کل کل و من بیشتر دارم تو کمتر داری و مال من بهتره مال تو نه و از این حرفاست.یعنی به طور معمول روزی ده بار از این مشاجرات پیش میاد و هرکدوم حدود دو دیقه طول میکشه و بعد صلح میشه.با اینکه همیشه عدالت رو رعایت میکنیم و به طور پیش فرض از همه چیز دوتا داریم ولی موضوع کل کل هاشون معمولا تفاوت میلیمتری بین اندازه شیر کاکائوی توی دوتا لیوانه یا مثلا تو چرا از ماست من برداشتی یا چرا بیسکوییت من شکسته مال تو سالمه یا من میخوام کنار مامان بشینم تو برو اونور یا من میخوام تلفن رو جواب بدم و خیلی چیزای دیگه.

بعضی وقتا هم یه چیز خیلی کوچیک مثلا یه سنجاق سر یا توپ کوچولو یهو حکم طلا رو پیدا میکنه و جفتشون حتما اون لحظه باید اونو داشته باشن!معمولا جنگ از طرف موطلایی شروع میشه و تحریکش میکنه و فرار میکنه و خانوم کوچولو جیغ ن دنبالش میره و آخرش هم موطلایی کوتاه میاد.من معمولا قاطی دعواهاشون نمیشم و میزارم خودشون به یه راه حل برسن.(همین الان هم بطور زنده و مستقیم همزمان با تایپ کردن درحال تقسیم سکه هایی هستم که سرشون دعوا شده!)

2.معمولا شبا موقع خواب وسطشون میخوابم و قصه میگم.یه بار که قصه دونیم ته کشیده بود یهو به ذهنم رسید قصه طوقی و زیرک(از قصه های قدیمی زمان خودمونه)تعریف کنم واسشون.یه مدت بعد اتفاقا از شبکه پویا همون قصه رو با تصویر دیدن و شنیدن.انقده ذوق کردن که حد نداشت.اونموقع فهمیدم که تصویر و پویانمایی چقدر اثرش بیشتر از شنیدنه برای بچه ها.

3.جفتشون الان تو سنی هستند که مدام در حال تولید سروصدان.یعنی یا دارن حرف میزنن و یه چیزی رو توضیح میدن(مخصوصا موطلا) یا جیغ میزنن و خوشحالی میکنن یا داد و هوار و گریه.شبا که میخواییم تلوزیون ببینیم یا سر سفره که باید سکوت کنن و غذا بخورن بازی پانتومیم رو اجرا میکنیم.یعنی کسی نباید صحبت کنه و اگه چیزی خواست باید اجرا کنه با دستاش.بعد این بازی هربار فقط یک الی دو دقیقه طول میکشه و میزنن زیرش.مخصوصا موطلایی که اگه حرف نزنه انگار هوا رو ازش گرفتن!

4.آهان یکی از بازیهاشون اینه که با یه شال یا روسری پاهاشون رو به هم میبندن و بعد هرکدوم میرن یه طرفی و بعد تولوپی میخورن زمین و یا به هم و ترتر میخندن.از ته دل ها.یا تو حیاط با کامیون ها مسابقه میزارن و با نهایت سرعت و سروصدا میرن و هرکی زودتر برسه اونور حیاط برنده است.یا پریدن از روی اپن آشپزخونه و رو مبل ها به روی پشتی و بالشت.یا مثلا این فسقل بچه میشه خانوم معلم و خانوم کوچولو میشه شاگردش و خیلی هم جدی کار میکنن.یا با بالشت ها قطار و خونه درست میکنن و ساعتها سرگرم میشن.کلا تنوع بازی هاشون زیاده.

5.خانوم کوچولو هنوزم موقع خواب عادت داره سرش رو بزاره رو بازوم و بچسبه بهم و از این نظر به خودم رفته.منم تا حدود شیش هفت سالگی خیلی به مامانم وابسته بودم و حتما باید تو بغلش میخوابیدم.موطلا ولی اینجوری نیست و خیلی زودتر مستقل شده.البته اینکه پشت سرش یه بچه ی دیگه به دنیا اومده هم بی تاثیر نیست.

6.بهم ریختن و بی نظمی هاشون همچنان ادامه داره.یعنی مثلا دومینوها رو میارن وسط و خیابون میسازن وبعد ولش میکنن و میرن سراغ نقاشی.مداد رنگی ها رو همینجور وسط رها کرده میرن سراغ خونه سازی.عروسک ها رو میارن وسط و به حال خودشون میزارن و میرن وهمینجور میشه که خونه در عرض نیم ساعت میشه بازار شام.یا مثلا لباس هاشون همیشه پخش و پلاست وسط اتاق و رو تخت.راههای مختلف رو هم امتحان کردم مثل جایزه گذاشتن و تشویق کردن و صحبت کردن.ولی خوب در کل به این نتیجه رسیدم که الان این حرفا فایده نداره و این کارها اقتضای سنشون هست و نباید توقع زیادی داشته باشیم ازشون و بزاریم راحت و آزاد باشن بهتره.

7.کلی کتاب قصه از  بدو تولد داشتن که پاره کردن و به فنا رفته.ولی خوب چند ماهی هست که از سن پاره کردن رد شدن و تصمیم گرفتیم هرچی کتاب دارن و قراره بخرن رو مرتب بچینیم توی قفسه بالای کمد و به عشق اینکه کتابهاشون زیادتر بشن رفتارشون بهتر شده با کتاب و کلی مواظبت میکنن که خراب نشن و همین دستاورد بزرگیه برای ما.

8.در حال حاضر بزرگترین آرزوی موطلایی داشتن یه دوچرخه صورتی خوشکله که یه روزی توی یه مغازه دیده.یه روز هم که خانوم مربی ازشون خواسته بود آرزوهاشون رو نقاشی کنن همون رو کشیده بود.از اینکه شاید طول بکشه تا دخترکم به آرزوش برسه نگران نیستم.بچه ها باید از همین حالا یاد بگیرن که برای رسیدن به چیزهای مهم و خواسته هاشون باید صبر کنن‌.بعله.
9.یه راهکار برای زودتر انجام شدن کارها و مقابله با لجبازی احتمالی بچه ها اینه که برای هرکاری مسابقه میزاریم.مثلا برای رفتن بیرون لباساشون رو میزارم کنارشون و میپرم تو اتاق خودمون و مسابقه شروع میشه.یا موقع برگشتن به خونه و پوشیدن لباس خونه ای.یا موقع جمع کردن سفره.یا برای دستشویی رفتن (که اصولا به نظرشون یه کار وقت گیر و بیهوده است و کلی باید بگی تا برن).این مسابقه گذاشتن خیلی وقتا کار سازه و انگیزه میده بهشون.البته نه همیشه.
10.شهربازی و سرزمین موج های آبی براشون حکم قبله آمال رو داره.دیدین آقایون دو سال میرن سربازی و بیست سال خاطره تعریف میکنن؟ اینا هم تا مدت ها بعد از برگشتنشون از مکان های فوق الذکر کلی خاطره دارن که برای هم تعریف کنند! 
 ادامه دارد.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها